- گردنی کردن
- سرکشی کردن نافرمانی کردن
معنی گردنی کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- گردنی کردن ((~. کَ دَ))
- سرکشی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)
اردنگ کردن
به کسی اردنگ زدن، کسی را زدن و راندن کسی را بیرون کردن و جواب گفتن
تکبرکردن خود نمایی کردن
مستور کردنمحتجب کردن پرده نشین کردن تستیر
عزیز کردن، ارجمند کردن
سنگینی حضور خود را از مجلسی برون بردن رفع مزاحمت کردن: رشید الدین دانست که وقت آنست که گرانی ببرد
شجاعت نمودن دلیری کردن، سرکشی کردن طغیان نمودن، تکبر ورزیدن خودستایی کردن
متحرک کردن براه انداختن، بدور در آوردن (جام ساغر و غیره) : ساقیا، پیش آر زود آن آب آتشفام را جام گردان کن ببرغمهای بی انجام را. (سوزنی)
عزیز داشتن محترم داشتن: بخدایی که مرا بتو گرامی کرد و تو را بمن گرامی کرد
دور زدن، تفریح کردن، گشتن
با کف دست بر پشت گردن زدن
بگشت رفتن تفریح کردن
غلبه کردن گرما بر مزاج کسی: ... گرمیش کرده، علاقه نشان دادن مهر ورزیدن: میر با تو زخوی نیک بدل گرمی کرد گرچه رد سرما با میر نرفتی بسفر. (فرخی)، خشمگین شدن عصبانی شدن
سنگین کردن ثقیل کردن، دشوار کردن مشکل کردن، یا گران کردن رکاب. رکاب کشیدن تند راندن مرکب: بر وفق امتثال اشارت رکاب مسارعت گران کرد و عنان مسابقت سبک، تاختن حمله آوردن، سوار شدن، یا گران کردن سر. تکبر ورزیدن، ترشرویی کردن عتاب کردن: خداوند خرمن زیان میکند که بر خوشه چین سر گران میکند. (سعدی) یا گران کردن عنان. دهنه مرکوب را کشیدن: سبک تیغ را بر کشید از نیام عنان را گران کرد و بر گفت نام. یا گران کردن نرخ. بالا بردن قیمت
جفت شدن نزدیکی کردن: و لوطیان از یکدیگر آویخته باشند همچنانکه سگ از ماده آویزد چون گشنی کنند از یکدیگر باز نتوان شد بدان بشناسند که ایشان لوطیان اند
دلیری نمودن دلاوری کردن: سر نیزه ها را برزم افکنید زمانی بکوشید و مردی کنید. (شا)
Tour, Roam
Civilize
vagar, fazer uma turnê
civilizar
zivilisieren
umherirren, eine Tour machen
wędrować, podróżować
cywilizować
цивилизовать
блуждать , путешествовать
цивілізувати
бродити , подорожувати
beschaven
vagar, hacer una gira
civilizar