جدول جو
جدول جو

معنی گردنی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گردنی کردن
(زَ خوا / خا دَ)
کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن باشد. (برهان) :
بار خدائی به سرت اندر است
مردم را گر نکنی گردنی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
گردنی کردن
سرکشی کردن نافرمانی کردن
تصویری از گردنی کردن
تصویر گردنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گردنی کردن
((~. کَ دَ))
سرکشی کردن
تصویری از گردنی کردن
تصویر گردنی کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرامی کردن
تصویر گرامی کردن
عزیز کردن، ارجمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دور زدن، تفریح کردن، گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ مَ / مِ دَ)
به دور انداختن جام و غیره. گرداندن جام و جز آن:
ساقیا پیش آر زود آن آب آتش فام را
جام گردان کن ببر غمهای بی انجام را.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
دیدن کردن. بازدید. دید و وادید. دیدن. (از آنندراج) :
بشب جمعه کنم دیدنی دختر رز
زآنکه میخانه نشین در شب آدینه بود.
اختر یزدی
لغت نامه دهخدا
(زَ کَدَ)
سنگینی کردن. تثاقل. (زوزنی). تثقیل. (تاج المصادر بیهقی) : و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سرسنگینی. تکلف. مشقت. اذیت کردن:
هر آنگه که دینار بردی به کار
گرانی مکن هیچ بر شهریار.
فردوسی.
در دهان دار تا بود خندان
چون گرانی کند بکن دندان.
سنائی.
، خودخواهی. خودپسندی. تکبر:
پیر بدو گفت جوانی مکن
درگذر از کار و گرانی مکن.
نظامی.
، گرانجانی. سخت جانی:
بطول قطعه گرانی نکردم از پی آن
کز این متاع در این عرضگاه ارزان است.
انوری (دیوان ص 351).
تو نه و من در جهان زندگان
راستی باید گرانی میکنم.
؟ (از سندبادنامه ص 151).
بر او زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.
سعدی (بوستان).
هرکه بی او زندگانی میکند
گر نمی میرد گرانی میکند.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(زُنْ نا بَ تَ)
استکبار کردن. مخالفت کردن. تکبر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تطاول. (دهار) (منتهی الارب). اباء. (دهار) (زوزنی) (مجمل اللغه). تبدخ. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ / مِ کَ دَ)
جمع کردن و در قبض و تصرف درآوردن. (آنندراج) ، محاصره کردن مکانی دائره وار: و لشکرهای دیگر از جوانب بهم پیوستند و آن قلعه را گردپیچ کردند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ دَ)
بزرگ داشتن. سرفراز کردن. اکرام:
که این نامه را نغز و نامی کند
گرامی کنش را گرامی کند.
نظامی.
خدایا در آفاق نامی کنش
بتوفیق طاعت گرامی کنش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
دلیری نمودن دلاوری کردن: سر نیزه ها را برزم افکنید زمانی بکوشید و مردی کنید. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
جفت شدن نزدیکی کردن: و لوطیان از یکدیگر آویخته باشند همچنانکه سگ از ماده آویزد چون گشنی کنند از یکدیگر باز نتوان شد بدان بشناسند که ایشان لوطیان اند
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین کردن ثقیل کردن، دشوار کردن مشکل کردن، یا گران کردن رکاب. رکاب کشیدن تند راندن مرکب: بر وفق امتثال اشارت رکاب مسارعت گران کرد و عنان مسابقت سبک، تاختن حمله آوردن، سوار شدن، یا گران کردن سر. تکبر ورزیدن، ترشرویی کردن عتاب کردن: خداوند خرمن زیان میکند که بر خوشه چین سر گران میکند. (سعدی) یا گران کردن عنان. دهنه مرکوب را کشیدن: سبک تیغ را بر کشید از نیام عنان را گران کرد و بر گفت نام. یا گران کردن نرخ. بالا بردن قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
غلبه کردن گرما بر مزاج کسی: ... گرمیش کرده، علاقه نشان دادن مهر ورزیدن: میر با تو زخوی نیک بدل گرمی کرد گرچه رد سرما با میر نرفتی بسفر. (فرخی)، خشمگین شدن عصبانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
بگشت رفتن تفریح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنی زدن
تصویر گردنی زدن
با کف دست بر پشت گردن زدن
فرهنگ لغت هوشیار
عزیز داشتن محترم داشتن: بخدایی که مرا بتو گرامی کرد و تو را بمن گرامی کرد
فرهنگ لغت هوشیار
سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
متحرک کردن براه انداختن، بدور در آوردن (جام ساغر و غیره) : ساقیا، پیش آر زود آن آب آتشفام را جام گردان کن ببرغمهای بی انجام را. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
شجاعت نمودن دلیری کردن، سرکشی کردن طغیان نمودن، تکبر ورزیدن خودستایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سنگینی حضور خود را از مجلسی برون بردن رفع مزاحمت کردن: رشید الدین دانست که وقت آنست که گرانی ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردگی کردن
تصویر پردگی کردن
مستور کردنمحتجب کردن پرده نشین کردن تستیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتنی کردن
تصویر برتنی کردن
تکبرکردن خود نمایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به کسی اردنگ زدن، کسی را زدن و راندن کسی را بیرون کردن و جواب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنگی کردن
تصویر اردنگی کردن
اردنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرانی کردن
تصویر گرانی کردن
((گِ. کَ دَ))
سبب ملال بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
Tour, Roam
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
Civilize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
vagar, fazer uma turnê
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
civilizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
zivilisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
umherirren, eine Tour machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
wędrować, podróżować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
cywilizować
دیکشنری فارسی به لهستانی